بسیج دانشجویی دانشکده ادبیات و علوم انسانی ارومیهپدر و مادر چشمان من هستند و امام قلب من، بدون چشم میشود زندگی کرد اما بدون قلب هرگز |
وقتی آقا مهدی، شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدید بارید. به طوری که سیل جاری شد
ایشان همان شب ترتیب اعزام گروه امداد را به منطقه سیل زده داد و خودش هم با آخرین گروه عازم منطقه شد
پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه که تا زیر زانو می رسید، به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین، آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون فریاد، از مردم کمک می خواست. تمام اسباب و اثاثیهی پیرزن را در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود
آقا مهدی، بی درنگ به داخل زیر زمین رفت و مشغول کمک به او شد. کم کم کارها رو به راه شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر! خیر ببینی
نمی دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما را ببیند و یک کم از غیرت و شرف شما یاد بگیرید؟
آقا مهدی خنده ای کرد و گفت : راست می گویی مادر! ای کاش یاد می گرفت
نظرات شما عزیزان:
لینک ثابت - نوشته شده توسط سربازان امام زمان(عج) در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,
ساعت 12:58برچسب ها:
دربــاره ی ما
منوی اصــــلی
نویســـندگان
موضـــوعات
برچســب ها
پیونــدهای روزانه
نــوشته های پیشین
آخرین نـــوشته ها
وصیت نامه شهدا
لوگوی دوستان
دیــگر امکانات